روز اول زندگیم طوری شروع شد که انگار دکتر در گوشم گفت : " هر چیزی که بقیه میگن درسته و حرف تو غلط ، بترس از این که برای گفتن حرفت قیام کنی و از حرفت دفاع کنی ".

این حرف اصلا آویزه گوش من شده بود ، شاید برای شونزده سال و 240 روز .

کافی بود با یک نفر وارد بحث علمی شم ، عاشق بحث های علمی ام ولی وقتی شروع میشد عزا منو میگرفت .

حرفم رو کامل میزدم ( با وجود این که بهش تقریبا اعتماد داشتم ) و وقتی طرف مقابل شروع به حرف زدن میکرد با هر کلمش قفسه سینه من فشرده و فشرده تر میشد.

متوجه میشدم طرف مقابل داره یه تپق هایی میزنه ولی توی دلم به خودم میگفتم " های های متین ! داری چیکار میکنی؟ یادت باشه که نظر دیگران درسته و نظر تو غلط ".

این ترس من رو خیلی بدبین کرد به خیلی افراد ، تقریبا به هر کسی که نظری مخالف داشت .

بعد از یه مدت فهمیدم همه افراد دارن اینطوری میشن ، نظرشونو میگن و من بدون تحقیق میتونستم قبول کنم.

کاملا اشتباه بود !

چند شب پیش توی ی جمع خانوادگی بودم و بحث شد که معایب گیاهخواری چیه ( من گیاهخوارم و طبیعتاً دوست دارم از حقوق حیوانات دفاع کنم ) ، شروع کردیم به بحث کردن
با فردی که بحث میکردم دیدم داره از بی تجربگی من ( در رشته ای مثل تجربی ) سو استفاده میکنه و از کلمات قلمبه سلمبه استفاده میکنه تا من رو بترسونه.
ناخودآگاه داشت یه شگرد جنگی به کار میبرد ، بعد از کلی بحث داشتم شکست میخوردم

و همچنین این که دید خانواده داشت همینطور سیاه تر میشد نسبت به من

همه علیه من شده بودن و میگفتن گیاهخواری اشتباهه محضه و من در برابر همشون ایستادم و از گیاهخواری دفاع کردم

شاید برای اولین بار توی زندگیم پای حرفم تا آخرش وایسادم
نزاشتم نظرشون رو به من تحمیل کنن

در آخر این حس من بود که به من میگفت " تو برنده شدی .! "

---

دو سه روز پیش تو جمع خانواده ( درجه یک ) بودیم که بحث نسبیت انیشتین پیش اومد
من هیچ اطلاعی در موردش نداشتم ( تا الان ندارم )

فقط این که به من میگفتن زمان کش میاد من رو اذیت میکرد

این که توی یک لحظه زمان دو جور متفاوت میگذره آزار دهنده است
نمیتونم قبولش کنم
کلی هم در موردش تحقیق کردم اما تو کتم نمیره
حس میکنم زمان هیچ کاری به هیچ چیزی نداره و فقط داره کار خودشو انجام میده . " میگذره . "

نمیخوام وارد این بحث بشم
من سر حرفم ایستادم و گفتم " من نمیتونم قبول کنم که انیشتین درست بگه "

شاید احمقانه ترین چیزی بود که زبونم با رقصیدنش تولید کرده بود ، اون لحظه احساس کردم همه بی چون و چرا قبول کردن که انیشتین درست میگه و این یه اشتباه بود.

من واقعا خوشحالم که دارم متوجه میشم نظر من خیلی مهمه

" مخصوصا اگر براشون بایستم و بجنگم "
در اون صورته که میتونی موفق بشی

ترسیدن هیچ چیزی رو حل نمیکنه



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد فرکتال پیچک عَدَم معرفي کتاب روانشناسي براي ترجمه Tom خادمان شهدا Ryan خرید و فروش طیور