دیروز رفته بودم مدرسه (آره جمعه رفته بودم مدرسه ، جای تعجب نداره چون اینجا ایرانه ) ، زنگ تفریح بود
دیدم بچه ها جمع شدن دور یه سطل زباله و دارن میخندن
یکی قمقمه (شده جمجمه ) پرت میکنه ، یکی آشغال هاشو پرت میکنه بعد یهو میرن عقب ، میان جلو
عجیب شد برام
رفتم نگاه کردم اول چیزی ندیدم ، یه موش فاضلابی اونجا بود
و بد ترین صحنه اونجا بود که دیدم موش میتونه به اندازه 80 سانت بپره بالا ولی سطل زباله یک متر بود حداقل
و در حالی که میپرید جیغ میکشید ، تاحالا جیغ زدن موش رو ندیده بودم
جیغ از طرف موش و خنده از طرف بچه ها
در حیاط مدرسه بسته بود پس مجبور بودم برای خارج کردن موش از مدرسه از جلوی دفتر مدیر و سالن مدرسه گذر کنم
زیر در حیاط مدرسه یه سری آهن جوش دادن که از همون اول هم فهمیدم برای موشه
ولی گفتم اگر قرار باشه موش رو توی مدرسه رها کنم بچه ها میدوون دنبالش و یه آسیبی بهش میزنن
به یکی از بچه ها اشاره کردم بیا ببریم سطل زباله رو بیرون اما سعی نکرد همکاری کنه ، شاید برای این بود که موش میپرید و چندشش میشد
خودم خیلی بیشتر از اون چندشم میشد ولی فقط برای این که زنده بمونه سعی کردم از دُمِ خیسِ کثیفش و اون قیافه وحشیش چشم پوشی کنم و فقط به فکر بیرون بردنش باشم.
سطل زباله رو گرفتم که از مدرسه ببرم بیرون دیدم چرخ داره ، خوشحال شدم .
شروع کردم به راه رفتن ، بچه ها شروع کردن به تمسخر ، " چت شده گودرزی ؟ " ، " اصلا به تو چه ربطی داره " ، " اگه ببریش نه من نه تو "
به سالن که رسیدم مدیر مدرسه از توی دوربینا متوجه شد دارم میبرم بیرون سطلو ، اومد بیرون گفت
"آقای گودرزی؟!( با صدای تو دماغی خوانده شود )" ( گودرزی = من ) گفتم یه موش توشه میخوام بچه ها نکشنش ، دارم میبرمش بیرون
دیدم رفت تو دفتر !
گفتم خوب شد که موافقت کرد
از هزارتوی مدرسه خارج شدم اما همراه با سطل
رسیدم دم جوب آب که ولش کنم یهو مدیره از تَه داد زد " آقای گودرزی همونجا ولش کن " ، گفتم دارم ولش میکنم
گفت " نه بزارش بیا " ، رفتم ببینم چی میگه .
گفتم چی شده ؟ یهو دیدم تلفنش رو گرفت دستش یه شماره گرفت
+ جدیدوند بیا موشه رو گرفتم ( جدیدوند = مستخدم مدرسه )
- آقای امینی منظورت چیه؟ ( امینی = مدیر مدرسه )
+ ( لبخند )
- نمیخواید بکشیدش که؟
+ آقای گودرزی اون طاعون داره منتقل میکنه ، کلی بیماری منتقل میکنه
- ( داشتم با خودم فکر میکردم مگه قرن 17 عه الان ؟ ) طاعون دیگه الان وجود نداره
+ (لبخند ) آقای پاک ، بیا برو تو حافظ محیط زیست
- ما حق نداریم زندگی هیچ موجودی رو بگیریم اونم حق زندگی داره
این مکالمه ما کلی زمان برد و هر چی باهاش صحبت میکردم قبول نمیکرد که زندگیش رو ببخشه
با تهدید به داخل مدرسه هدایت شدم
یکی از دوستام اومد
+ اشتباه کردی از در بردیش بیرون ، مدیر فهمید
- میدونم ، فکر کردم اگر ولش کنم تو حیاط بچه ها میکشنش
زنگ تفریح تموم شد ، من سعی کردم با مقداری بازیگری قضیه رو جمعش کنم
با قیافه ناراحت داشتم میرفتم تو کلاس یهو مدیر منو دید
+ آقای گودرزی هنوز ناراحتی؟
- آره !
+ برو ولش کن
سریع دوییدم ولش کردم بره ، نمیخواستم نظرش عوض شه
موش بی پناه از ترس گوله شده بود و سریع سریع نفس میکشید ، خیلی دلم به حالش سوخت
وقتی برگشتم بهم گفت تو محیط زیست رو کثیف کردی
منم گفتم ممنون از لطفتون .
از یه طرف خوشحال شدم ، از یه طرف ناراحت
چون تونستم یه جورایی تعادل چرخه رو به هم بزنم ، اگر کشته میشد یه گربه ممکن بود سیر بشه
ولی تصور این که جدیدوند با کفش یا مگس کش اونو توی سطل داشت میزد برام آزار دهنده بود ، اون لحظه ای که قرار بود خونریزی کنه .
هر جور فکر میکنم یه عذاب وجدان دارم
چند سال پیش وقتی بچه تر بودم ، یه عنکبوت یه پشه رو شکار کرد ، من حس اسپایدر من بازیم گل کرد تار رو پاره کردم نجاتش دادم
تا همین الان که اینجام عذاب وجدان ولم نمیکنه ، چون من چرخه زندگی اون عنکبوت رو ریختم به هم
از یه طرف این که میتونیم نجات بدیم و این کار رو نمیکنیم عذاب وجدان میده
از یه طرف این که نجات میدیم و عذاب وجدان میگیریم
هووف .
درباره این سایت